سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 57
کل بازدید : 377980
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 3:11 ص

یا فاطمه الزهرا اغیثینا

گفت: من عقلم به جائی نمی رسه.

دقیقا یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاکهای نرم و رملی کوشک.

منتظر بودم نتیجه ی بحث را بدانم .لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت.

دلم حسابی شور افتاده بود .او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت.پرسیدم :

پس چیکار کنیم آقای برونسی؟

حتی تکانی به خودش نداد.عصبی گفتم: حاج آقا ؟همه منتظر هستند ،بگو می خوای چیکار کنی؟

باز چیزی نشنیدم .چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم.او ،انگار نه انگار که در این عالم است.یک آن شک

برم داشت که نکند گوش هایش از شنوائی افتاده اند یا طور دیگری شده؟

خواستم باز سوالم را تکرار کنم ،صدای آهسته ی ناله ای مرا به خود آورد .صدا از عقب می آمد .

سریع ،با سینه خیز رفتم لابه لای ستون.

حول و حوش ده دقیقه گذشت .توی این مدت دو،سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین.اضطراب

و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد.

تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود.نمی دانم او چش شده بود که جوابم را نمی داد.با غیظ

می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟

یک چیزی بگو؟

هیچی نمی گفت.بار آخر که آمدم پهلوش ،یک دفعه سرش را بلند کرد.به چهره اش زیاد دقت نکردم ،

یعنی اصلا دقت نکردم ؛فقط دلم تند وتند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم .دشمن بیکار ننشسته

بود ،گاه گاهی منور می زد و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ی دیگری شلیک می کرد.

بالاخره عبدالحسین به حرف آمد .صداش با چند دقیقه ی پیش فرق می کرد ،گرفته بود.درست

مثل کسی که شدید گریه کرده باشد.

گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی میگم؟

به قول معروف،دو تا گوش داشتم دو تا هم قرض کردم.یقین داشتم می خواهد تکلیفمان را یکسره کند .

شش دانگ حواسم رفت به صحبت او.گفت :خودت برو جلو.

با چشم های گرد شده ام گفتم.برم جلو چکار کنم؟!

گفت: هر چی که میگم دقیقا همون کار رو بکن،خودت می ری سر ستون ،یعنی نفر اول !

به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد :سر ستون که رسیدی ،اونجا درست بر میگردی سمت

راستت ،بیست و پنج قدم می شماری .

مکث کرد .با تاکید گفت: دقیق بشماری ها.

مات و مبهوت ،فقط نگاهش می کردم .گفت :بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد،همون جا

یک علامت بگذار،بعدش برگرد و بچه ها رو پشت سر خودت ببر اونجا.

یک آن فکر کردم شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛هم محکم ،هم با اطمینان کامل!



به یاری خدا ادامه دارد...

ذکر صلواتی هدیه به روح شهیدان والامقام سیدحمید میرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین

                                                                       ***التماس دعـــــا*** 







مطلب بعدی : پست ثابت       




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*